معنی از مکاتب سیاسی
حل جدول
لغت نامه دهخدا
مکاتب. [م َ ت ِ](ع اِ) ج ِ مکتب.(دهار)(اقرب الموارد). مکتب ها و مدرسه ها.(ناظم الاطباء). و رجوع به مکتب شود.
مکاتب. [م ُ ت َ / م ُ ت ِ](ع ص) آن بنده ای که خویشتن را بخرد.(دهار). آنکه خود را از خواجه بازخرد.(مهذب الاسماء). بنده ٔ بها بر خود بریده.(منتهی الارب). غلامی که به رضای مالک خود قیمت خود رامتکفل شود که از مزدوری خود به مالک خویش ادانماید و آزاد گردد.(غیاث)(آنندراج). بنده ای که با صاحب خود بهای خود را قطع کرده تا کم کم بپردازد.(ناظم الاطباء). بنده ای که مالک او با وی قرارداد بسته که اگر بهای خود را بپردازد آزاد گردد.(از اقرب الموارد). عبدی که قرارداد کتابت با مولای خود منعقد کرده باشد.(از یادداشت به خط مرحوم دهخدا): جنید گفت بنده ٔ مکاتب هنوز بنده بود مادام که در می بر وی باقی بود.(ترجمه ٔ رساله ٔ قشیریه چ فروزانفر ص 343 و 344). اگر... بنده ٔ مکاتب ما خواهی که باشی تا پس از کتابت رقم تحریر ما بر رقبه ٔ خودکشی هر چه زودتر ربقه ٔ طاعت را گردن بنه.(مرزبان نامه چ قزوینی ص 202).
مکاتب را اگر یک جو بمانده ست
بدان جو جاودان در گو بمانده ست.
عطار(اسرارنامه چ گوهرین ص 59).
گرچه بر من رقم تحریر است
چون مکاتب ز تو خود را بخرم.
کمال الدین اسماعیل(چ حسین بحرالعلومی ص 253).
روز دیگر بهر ابناءالسبیل
روز دیگر مر مکاتب را کفیل.
مولوی.
ورجوع به کتابت و مکاتبه و ترکیب عبد مکاتب ذیل عبد شود.
- مکاتب مشروط، بنده ای است که با مولای خود عقدی بسته که در فلان مدت فلان مبلغ را بپردازد تا آزادشود، و شرط کرده است که اگر به پرداخت مبلغ قادر نبود به رقیت او بازگردد. و رجوع به ترکیب بعد شود.
- مکاتب مطلق، بنده ای است که با مولای خود عقد بسته و در آن عقد مدت و عوض را معین ساخته است که پس از پرداخت آن عوض در آن مدت آزاد باشد. و رجوع به ترکیب قبل شود.
|| حدیثی است که حاکی از کتابت معصوم باشد اعم از آنکه به خط خود او باشد یا املاء او و خط دیگری.(فرهنگ علوم نقلی جعفر سجادی).
مکاتب. [م ُ ت ِ](ع ص) آن که با بنده ٔ خود قرارداد بندد که اگر بهای خود را بپردازد آزاد گردد. و اگر هر یک از آن دو را(یعنی مالک و بنده را) مُکاتِب یا مُکاتَب بگوئیم رواست زیرا هر یک از آن دو در معنی فاعل و مفعولند.(از اقرب الموارد)(از محیط المحیط). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
سیاسی
سیاسی. (ع اِ) ج ِ سیساء، جای پیوند مهره های پشت و جای برنشست و از ستور و سر کتف اسب و مهره ٔ پشت خر. (آنندراج) (منتهی الارب). || (ص نسبی) منسوب بسیاست.
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
مترادف و متضاد زبان فارسی
مکتبها، مشربها، نحلهها
فرهنگ فارسی هوشیار
مکتب ها و مدرسه ها
فرهنگ فارسی آزاد
مَکاتِب، مکتب ها، محل های نوشتن، محل های تعلیم و آموزش، کتابخانه ها، مجموعه های عقائد فلسفی یا هنری یک یا چند استاد یا واضعِ آن عقائد که به تدریج مورد قبول و پیروی گروه هائی از جامعه قرار گرفته است (مفرد: مَکتَب، مَکتَبَه)،
عربی به فارسی
سیاستمدار , اهل سیاست , وارد در سیاست
معادل ابجد
612